زلال کودکانه لحظه های کودکانه
| ||
|
امروز که از خواب بیدار شدم صبحانه ای خوردم ویه لیوان آب دادم دست آرشام بخوره گفتم پسرگلم آماده شو بریم خونه مادر تا اینو گفتم اومدم توی هال هرچی آرشام رو صدا زدم جواب نداد باخودم گفتم شاید رفته رو تختش باز گرفته خوابیده اتاقش رفتم نبود حمام ،دستشویی ،آشپزخانه همه جا رو گشتم تا رفتم تو حیاط گفتم شاید داره با من قایم باشک بازی میکنه ولی نه ،باباش هم هر چی صداش کرد جواب نداد تا اینکه رفت دم در دید روی پله ها، تو کوچه نشسته در ازپشت بسته شده ،آیفون رو که برداشتم صداش اومد تا ما ها رو دید زد زیر گریه که دستم به آیفون نرسید در بسته بود شما هم در رو. باز نکردید . فقط خدا می دونه چه حالی داشتم بادیدن آرشام و اشکاش اونو بغل کردم وبوسیدم دنبالم راه افتاد واز پله ها بالا اومد وسایلم رو که آوردم تا رسیدیم در خونه مادر اینا آرشام گفت مامان امروز پیشم بمون فهمیدم به خاطر صبحه خلاصه خیلی ناراحت شدم با این وجود باز هم به دنیای زلال کودکانه اش غبطه خوردم که چقدر مفاهیم وحرفها رو آنی، لحظه ای وشفاف می گیره تا من گفتم آماده شوبریم دم در بودغافل ازاینکه تو دنیای ما آدم بزرگا بین حرف تا عملمون فاصله هاست..................... نظرات شما عزیزان:
سلام گلم وبتو ديدم عاليييييي بود راستي ادرس وبمو گذاشتم بيايي خوشحال ميشم.
|
دی 1396 تير 1396 فروردين 1396 مهر 1395 شهريور 1395 تير 1395 ارديبهشت 1395 فروردين 1395 اسفند 1394 بهمن 1394 دی 1394 آذر 1394 آبان 1394 مهر 1394 شهريور 1394 مرداد 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 اسفند 1393 بهمن 1393 دی 1393 آبان 1393 مهر 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 فروردين 1391 |
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |